معرفی وبلاگ
وبلاگ (دفاع مقدس در هشت سال ، پایداری در سی سال ) وبلاگی است در زمینه شهدا و دفاع مقدس و به ارائه مطالب گوناگون در رابطه با دفاع مقدس می پردازد . با تشکر - مدیر وبلاگ علی فروتن
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 59335
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 1

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

Rss
طراح قالب

فرمانده واحد تخریب تیپ21امام رضا(ع)(سپاه پاسداران انقلابل اسلامی)

خاطرات
خواهر شهید:   
آشناها و فامیل که قبل از انقلاب به منزلمان می آمدند ، به خاطر حمید رضا سعی می کردند چادر سرشان کنند و جوراب ضخیم بپوشند .  یک روز به مادرم گفت: اینها که بیرون اینطوری نیستند ! مادرم گفت: به خاطر تو اینطور می آیند. گفت: چرا ، از من می ترسند، از خدا بترسند و این کارها به خاطر خدا باشد و به خاطر من این شکلی نیایند. دلم می خواهد هر وقت که می بینمشان ، حجاب داشته باشند و مسائل اسلام را درک کنند و به این صورت از منزل بیرون نیایند.

مادرشهید:   
یک شب از جبهه آمد و من خیلی خوشحال بودم. وقتی زنگ زد، من نفهمیدم که یک برادری هم همراهش است. گفتم: مادر جان بگذار دورت بگردم. خیلی خوشحالم که تو برگشتی. حمید رضا ، سرم را روی سینه گذاشت و گفت: مادر، ساکت،  این برادر همراه من است. وقتی برادر پاسدار وارد خانه شد، گفت: مادر، شما نفهمیدید چکار کردید، این برادر پاسدار همراه من ، برادرش شهید شده و آمده است اینجا ، که فکر کند، چطوری خبر شهادت برادرش را به مادرش برساند. شما با این کارت، این برادر را به گریه انداختید. همان شب بود که اشک در چشم او جمع شد و گفت: مادر شما شیرتان را حلال کنید . من را حلال کنید . چرا من هر وقت می روم جبهه ، شهید نمی شوم؟ گفتم: مادر جان، اگر هم شهید شوی ، چه کسی       می خواهد بجنگد؟ خدا شما را نگه داشته ، که از انقلاب و اسلام دفاع کنی.

 


دوشنبه هشتم 6 1389 3:41 بعد از ظهر
X